با وجود گذشت بیش از دو دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، هنوز این موضوع و پیامدهای آن، یکی از پدیدههای اصلی مورد مطالعه در روابط بینالملل است. دیدگاههای متفاوتی میان تحلیلگران وجود دارد که چرا اتحاد جماهیر شوروی با آن عظمتی که از غلبه بر اختلافها و تفاوتهای مذهبی و قومی میان ملتها یافته بود، دچار گسست و فروپاشی شد.
البته در بعدی دیگر، اهمیت بحث در این است که فروپاشی شوروی جهان را لرزاند و توازن قوا در جهان را تغییر داد. تکهتکه شدن یک امپراتوری بزرگ تا دندان مسلح با بینظمیهای زیادی که ایجاد کرد، چالش بزرگی برای نظام بینالملل و مناطق همجوار بود اما از زاویهای دیگر، مساله فروپاشی شوروی از آن جهت که شکست نوع خاصی از ساماندهی اقتصادی - سیاسی و حتی فرهنگی در پهنه قابل توجهی از جغرافیای سیاسی جهان به شمار میآید، حائزاهمیت است.
بدینلحاظ، بازبینی دوباره عوامل فروپاشی شوروی نهتنها در سطح کلان بینالملل بلکه در سطح مطالعات ملی همچنان میتواند مورد توجه باشد و الگویی برای محاسبات قرار گیرد. در واقع فروپاشی و انحطاط اتحاد جماهیر شوروی معلول عوامل متعدد خارجی و داخلی بود.
الزامات ابرقدرتی و ارکان ناقص شوروی
اتحاد جماهیر شوروی، سراسر دوران جنگ سرد (١٩٨٩-١٩٤٥) در کنار ایالات متحده آمریکا یکی از دوابرقدرتی به شمار میرفت که داعیه ارائه الگویی بهتر برای حیات بشری را مطرح میساخت.
با وجود رشد سریع شوروی در دهههای ١٩٣٠ تا ١٩٦٠، الگوی رشد اقتصادی این کشور از اواسط دهه ١٩٧٠ ناکارآمدی خود را در حوزههای مختلف به نمایش گذاشت و نهایتا در پایان دهه ١٩٨٠ نهتنها به عنوان یک راهحل از مباحث نظری اقتصاد سیاسی کنار گذاشته شد بلکه به همراه خود ساختار سیاسی شوروی را نیز از صفحه جغرافیای سیاسی جهان حذف کرد.
نکته حائزاهمیت درباره چرایی ظهور و افول اتحاد جماهیر شوروی این است که این کشور در فضایی تبدیل به ابرقدرت شد که بسیاری از رقبا با پیامدهای جنگ جهانی دوم دست و پنجه نرم میکردند و تنها عرصه عرض اندام در حوزه ایدئولوژیکی و نظامی برای ایالات متحده و شوروی مهیا شده بود. تردیدی نیست شوروی بین سالهای ١٩٤٥ تا ١٩٨٥ کارکردهای زیادی چون توانایی همسانسازی و وابستهسازی مجموعهای از کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی، نهادسازی فراملی، توانایی القای قواعد تنظیمکننده رفتار واحدهای پیرامونی را از خود به خوبی بروز داده بود اما این ابرقدرتی بر مبنای ارکان واقعی قدرت؛ یعنی رشد پایدار اقتصادی بنا نشده بود.
روسها خیلی تلاش کردند در برابر تلاش کشورهای غربی برای القای الگوی توسعه از طریق ساختارهای بینالمللی غربی، الگوی راه رشد غیرسرمایهداری را القا کنند. البته به طور ظاهری تا اندازه زیادی هم موفق شدند.
به گونهای که در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ مدل توسعه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی یکی از دو مدل رشد صنعتی تلقی میشد و توسط بسیاری از نظریهپردازان اقتصاد سیاسی به رسمیت شناخته شده بود اما این جایگاه و مرتبه، مبتنی بر رشد هماهنگ و متوازن عناصر قدرت نبود. بررسی مدل حکومتی اتحاد جماهیر شوروی حاکی از این است که این مدل حداقل از سه محور اساسی برخوردار بود. این محورها عبارت بودند از:
1- الگوی راه رشد غیرسرمایهداری در عرصه اقتصادی
2- الگوی سانترالیسم دموکراتیک در عرصه سیاسی
3- الگوی سیاست خارجی سوسیالیستی در روابط با کشورهای سوسیالیست یا عضو بلوک شرق.
واقعیت قابل تأکید این است که مدل شوروی در واقع در هر سه الگو با شکستهای قابل ملاحظهای روبهرو شد. در عرصه اقتصادی، روند کاهش رشد اقتصادی شوروی از دهه 1970 آغاز شد و بهسرعت توان رقابتی این کشور را به تحلیل برد. در عرصه سیاسی، الگوی تمرکزگرایی دموکراتیک هیچگاه نتوانست به خلق هویت شورویایی برای اقوام مختلفی که این امپراتوری را شکل میدادند، بینجامد.
در مقابل، این الگو وضعیت را به گونهای رقم زده بود که کوچکترین تصمیمها در نواحی دورافتاده شوروی نیز نیازمند اخذ دستور از حکومت مرکزی بود. در حوزه سیاست خارجی نیز رهبران شوروی تعهداتی را برای خود ایجاد کرده بودند که عملا فاقد توانایی لازم برای پاسخگویی به آن بودند. در واقع موقعیت ابرقدرتی شوروی و الزامهای ناشی از آن با تواناییها و ظرفیتهای این کشور تعارض داشت.
بیشتر تاریخنگاران همه عوامل فروپاشی شوروی را به دوره برژنف (Brezhnev) و پس از آن مربوط میدانند. شاید همانگونه که تاریخدانان و دانشمند علوم سیاسی چون استفان کوتکین (Stephen Kotkin) اظهار داشته، تنها افزایش قیمت نفت از دهه 1970 موجب تأخیر در فروپاشی اقتصادی شوروی و برآورده شدن آرزوهای رهبران این کشور شد. د
ر ماه مارس سال 1985 زمانی که میخائیل گورباچف، دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی شد، سازمان سیا تخمین زده بود اقتصاد شوروی به حدود 60 درصد از حجم اقتصاد ایالات متحده آمریکا میرسد.
این برآورد در حال حاضر غلط، شناسایی شده اما مسلما زرادخانه هستهای شوروی واقعا بزرگتر از ذخایر ایالات متحده بود و از بیش از 20 سال قبل، دولتها در آنچه جهان سوم خوانده میشود، از ویتنام تا نیکاراگوئه به سمت شوروی متمایل شده بودند. با این حال کمتر از پنج سال پس از به قدرت رسیدن گورباچف بین اروپای مرکزی و شرقی و شوروی شکاف ایجاد شد تا آنکه در سال 1991خود شوروی اعلام فروپاشی کرد.
در یک جمعبندی باید گفت که علاوه بر این شوک، عوامل ساختاری بلندمدت به وضوح نقش کلیدی در تسریع سقوط اتحاد جماهیر شوروی داشتند. برخی از این عوامل عبارتند از:
1- مشکلات اقتصادی: سیستم اقتصادی شوروی مبتنی بر دو رکن بیشتر نبود. یکی فروش نفت و دیگری اقتصاد کشاورزی. هرچند خروشچف در سال 1961 به اقتصاد شوروی میبالید که تولید ناخالص داخلی این کشور از ایالات متحده پیشی گرفته اما به زودی ناتوانیهای اقتصادی شوروی بروز کرد. رشد تولید ناخالص داخلی شوروی در سال ١٩٧٠ به زیر سه درصد و در سال ١٩٨٥ به 6/1 درصد کاهش یافت.
2- افزایش سهم مخارج دفاعی و نظامی در بودجه اقتصادی: بخش نظامی در شوروی همواره سهم رو به ازدیادی را از منابع مولد اقتصادی به خود جذب میکرد و این سهم در تولید ناخالص ملی حداقل به ١٣ درصد میرسید. علاوه بر این، بخش قابل توجهی از نیروی کار ماهر و فنی نیز به این بخش منتقل شده بودند.
3- شکست در ساختن هویت شوروی: رهبران اتحاد جماهیر شوروی با تکیه بر ایدئولوژی، تلاش زیادی داشتند که از انسجام ملتهای متنوع با فرهنگ و مذهب مختلف یک هویت واحد به نام شوروی ایجاد کنند. هرچند حدود چهار دهه برای این هدف تلاش شد اما وجود مشکلات اقتصادی با کاهش قدرت ایدئولوژیکی، سرانجام موجب تکهتکه شدن این پیکره نامتجانس شد.
4- پذیرفتن تعهدات فراتر از توان و ظرفیت اقتصادی: شوروی برای القای ایدئولوژی خود و جذب همپیمانان بیشتر در سیاست خارجی خود تعهداتی پذیرفته بود که در توان اقتصادی این کشور نبود. روسها به دلیل الزامهای سیاسی و ایدئولوژیک از منطق اقتصادی چشمپوشی میکردند. کالاها میان کشورهای این بلوک به قیمت غیرواقعی مبادله میشد، در تقسیم کار میان کشورها اصل مزیت نسبی نادیده گرفته میشد و بیشتر جنبه رقابت با غرب مورد توجه قرار داشت.
در اوایل دهه ١٩٧٠ که قیمت نفت شدیدا افزایش پیدا کرد، رهبران شوروی هر بشکه نفت را به مبلغ کمتر از سه دلار به کشورهای اروپای شرقی میفروختند. این قیمتها در سال ١٩٧٥ به هفت دلار افزایش پیدا کرد اما هنوز با قیمت ٥/١٠ دلاری اوپک فاصله زیادی داشت.
علاوه بر این، شوروی قیمت کالاهای صادراتی خود را به اعضای بلوک شرق بدون در نظر گرفتن قیمت جهانی آنها در چارچوب قراردادهای پنج ساله تعیین میکرد. به همین دلیل در اواخر عمر خود به واردات مایحتاج خود - نهتنها صنایع بلکه محصولات کشاورزی - از غرب، نیازمند شده بود. این موضوع بیش از همه عوامل موجب شکست ایده شوروی شد.
5- رقابت تسلیحاتی: مهمترین مسالهای که باید بر بیمنطقی اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی افزود، رقابت تسلیحاتی بود که هرچند از الزامهای ابرقدرتی محسوب میشود اما در توان واقعی اقتصادی این کشور نبود. بیشتر تخمینها بر این فرض هستند که مخارج نظامی شوروی ١٠ تا ١٧ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بوده و تا قبل از سال ١٩٧٦ هر سال نرخ رشدی بین چهار تا درصد داشته و در سالهای بعد تا سال ١٩٨٢ به دو درصد کاهش یافته بود.
در هر صورت این آمار و ارقام نشان میدهد بخش قابل توجهی از درآمد این کشور، صرف مسابقه تسلیحاتی با غرب میشد. به همین دلیل، برخی از تحلیلگران حتی از بازی هوشیارانه آمریکا در این حوزه سخن میگویند. آمریکا با علم به ناتوانی اقتصادی شوروی به ادامه مسابقه تسلیحاتی با اعلام اجرای طرح دفاع استراتژیک فضایی معروف به (S.D.I) موجب عقبنشینی اجباری شوروی و در نهایت سقوط این ابرقدرت شد.
6- اختلافات سیاسی: وقتی از فروپاشی شوروی سخن به میان میآید برخی از طرفداران نظریه دخالت خارجی در فروپاشی شوروی از نقش گورباچف سخن به میان میآورند اما واقعیت این است که گورباچف امید داشت برنامههای اصلاحات اقتصادی و سیاسی او (پروستریکا و گلاسنوست) باعث افزایش سطح زندگی و مدرنیزاسیون شوروی شود ولی ساختار سیاسی و اقتصادی این کشور، قابلیت آن را نداشت.
گرچه تلاش گورباچف به نوعی برای مهیا کردن شوروی برای مطالبات مردم بود اما دموکراتیزاسیون اتحاد شوروی و اروپای شرقی، عملا قدرت حزب کمونیست و حتی خود گورباچف را زیر سؤال برد چون با مخالفت شدید و کودتای وفاداران تندروی حزب کمونیست روبهرو شد.
*معاون اسبق اروپا و آمریکا وزارت خارجه
همشهری دیپلماتیک